هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره

خورشید من

تئاتر حسنی و وروجک ناقلا

 دومین تئاتریه که هلیا میره . اولی خاله سوسکه دوماه پیش بود که متاسفانه عکساش پاک شده و دومی هم تئاتر امشب که با پسرخاله طاها همسفر بودیم ..  اولش که آقا خره و کلاغه اومدند هلیا اومد تو بغلم و یه کم مضطرب بود اما بعد موزیکال شد و گربه اومد دیگه ترسش برطرف شد . پسرخاله طاها هم فقط نت های اهنگها رو با گردن و پا می گرفت و سخت محو نمایش بود آخر نمایش هلیا دنبال خاله سوسکه نمایش قبلی بود به قول خودش از سبیل پرید خاله سوسکه کجاست ؟   دستهای باز هلیا و گونه های طاها رو تو این عکس خیلی دوست دارم   ...
8 بهمن 1392

...

هلیا خواب هم که باشه از ترس اینه چشم باز کنه و بگه بوسامو پس بده نمی توونیم بوسش کنیم
8 بهمن 1392

هوای سه نفره

  هوای سه نفره نه ابر می خواهد ، نه باران ، نه یک بعدظهر پائیزی ! کافیست حواسمان بهم باشد ... ... هلیا در حال غذا دادن (خاک ) به گلهای رستوران ...  ... این فیگور هلیا رو عاشقم ... کوچ مرغان دریایی ... خیلی زیبا بود مخصوصا حس پروازش ... پرواز دخترکم ... دختری همسن سال هلیا از بادبادکها می ترسید جیغ میزد گریه می کرد اما نمی دونم اطرافیانش چرا اصرار داشتند که نترسه ... خوب بچه می ترسه چاره اش یه کلام بود همدردی .. تایید ..               هلیا متعجب از شیون دخترک ... شکار لحظه ها ... ای جانم بگیر ت...
4 بهمن 1392

پارک محله

چندی پیش در آفتاب بعد از بارون با دخترک موفرفری به پارک محله رفتیم اینجا نقاشی روی دیوار مهد کودک رو با هم دیدیم هلیا گفت rubitt مامان رو نگاه کن تا ازت عکس بگیره این آقاپسره هم با پدرش اومده بود و یه دونه نارنگی بهش دادن همانا گریه های بی پایان هلیا هم همانا  حین سه چرخ سواری هلیا بوق می زد می گفت آقا برو دیگه سه ساعته ایستادی ...   ...
3 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خورشید من می باشد